فروشندۀ خون. آنکه خون مقتول را بچیزی سهل معاوضه کند. (آنندراج) ، آنکه خون خود را در مقابل وجهی می فروشد تا از بدن او خون بگیرند و در شیشه ها کنند و بهنگام احتیاج مریضی بخون آن را بدو تزریق نمایند
فروشندۀ خون. آنکه خون مقتول را بچیزی سهل معاوضه کند. (آنندراج) ، آنکه خون خود را در مقابل وجهی می فروشد تا از بدن او خون بگیرند و در شیشه ها کنند و بهنگام احتیاج مریضی بخون آن را بدو تزریق نمایند
لاف زننده. گزاف گوینده. فخریه کننده. (ناظم الاطباء). متکبر. آنکه از خود بیجهت راضی است. خودنما: گفتیم ای خودفروش خود چه متاعی بگو گر بخری شبچراغ گر بفروشی خزف. خاقانی. در میان صومعه سالوس پردعوی منم خرقه پوش خودفروش خالی از معنی منم. سعدی. بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود خودفروشان را بکوی می فروشان راه نیست. حافظ. می خوار و رند باش ولی خودنما مباش می نوش در طریقت ما به زخودفروش. اسیر لاهیجی (آنندراج). ، زن فاحشه که خود را در معرض فروش قرار می دهد
لاف زننده. گزاف گوینده. فخریه کننده. (ناظم الاطباء). متکبر. آنکه از خود بیجهت راضی است. خودنما: گفتیم ای خودفروش خود چه متاعی بگو گر بخری شبچراغ گر بفروشی خزف. خاقانی. در میان صومعه سالوس پردعوی منم خرقه پوش خودفروش خالی از معنی منم. سعدی. بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود خودفروشان را بکوی می فروشان راه نیست. حافظ. می خوار و رند باش ولی خودنما مباش می نوش در طریقت ما به زخودفروش. اسیر لاهیجی (آنندراج). ، زن فاحشه که خود را در معرض فروش قرار می دهد
که دین را در برابر دنیا بفروشد و از دست دهد: نباشند شاهان مادین فروش بفرمان دارنده دارند گوش. فردوسی. بفرمان یزدان نهاده دو گوش ازیشان نباشد کسی دین فروش. فردوسی. که ای زرق سجادۀ دلق پوش سیه کار دنیاخر دین فروش. سعدی. - دین فروشان، یعنی اصحاب ریا. (شرفنامۀ منیری) : دین فروشان را ببوی زلف او طیلسان در وجه زنار آمده ست. خاقانی
که دین را در برابر دنیا بفروشد و از دست دهد: نباشند شاهان مادین فروش بفرمان دارنده دارند گوش. فردوسی. بفرمان یزدان نهاده دو گوش ازیشان نباشد کسی دین فروش. فردوسی. که ای زرق سجادۀ دلق پوش سیه کار دنیاخر دین فروش. سعدی. - دین فروشان، یعنی اصحاب ریا. (شرفنامۀ منیری) : دین فروشان را ببوی زلف او طیلسان در وجه زنار آمده ست. خاقانی
کسی که هر مادۀ دسم و چربی خواه نباتی یا حیوانی بفروشد. (ناظم الاطباء). سمان. دهان. (یادداشت مؤلف). فروشندۀ روغن است اما برای خواربارفروش علم شده است. (از شعوری ج 2 ورق 24)
کسی که هر مادۀ دسم و چربی خواه نباتی یا حیوانی بفروشد. (ناظم الاطباء). سمان. دهان. (یادداشت مؤلف). فروشندۀ روغن است اما برای خواربارفروش علم شده است. (از شعوری ج 2 ورق 24)
فروشندۀ چوب. و بیشتر بر تیرفروش اطلاق شود. چه غیر تیر را تخته فروش و یا الوار فروش گویند. خشّاب. تیرفروش. فروشندۀ تیر و تخته و امثال آن. (یادداشت بخط مؤلف)
فروشندۀ چوب. و بیشتر بر تیرفروش اطلاق شود. چه غیر تیر را تخته فروش و یا الوار فروش گویند. خشّاب. تیرفروش. فروشندۀ تیر و تخته و امثال آن. (یادداشت بخط مؤلف)
کسی که خانه خود را بفروشد، کسی که خانه خود را بفروشد، کسی که از جانب دیوان برای اخذ مالیات عقب افتاده یا مصادره یا جریمه و یا از روی ظلم و ستم خانه و اثاث کسی را بزور بفروشد، تارک دنیا
کسی که خانه خود را بفروشد، کسی که خانه خود را بفروشد، کسی که از جانب دیوان برای اخذ مالیات عقب افتاده یا مصادره یا جریمه و یا از روی ظلم و ستم خانه و اثاث کسی را بزور بفروشد، تارک دنیا